من اولین کادوی ازدواجمو گرفتم....شعری که باهاش کلی حال می کردیم...گریه....خنده....جزو اولین شعرهای زیباش بود و حالا اونو به من هدیه کرد..
از نقابدار نازنینم....عزیزم متشکرم...
* * *
دلم از عشق تو ویزان شد امشب
میان کوچه سرگردان شد امشب
رسیدم تا که بر محضر چشمت
شدم این نرگس خمارت امشب
میان ان دو چشم چون غرالت
خیال مست من حیرانت امشب
منم بین طالایی موج موهای کمندت
رفیق و همدم گلزارت امشب
ایا شیرین جان خسرو ندانم
بدان از عشق تو فرهادم امشب
بگفتا عشق من یار شتابان
غزل را گفته ای هجران کن امشب
برای اینکه یه آدم معمولی باشم 18 سال درس خوندم...
برای اینکه مرد بشم سخت ترین رشته مهندسی رو انتخاب کردم...
برای اینکه کسی بهم ترحم نکنه بزرگترین افتخار دنیا...پسر یک ((وطن پرست بالفعل بودن)) رو نفی کردم...
برای اینکه کارگر زیر دستم احساس با ارزش بودن کنه حتی به همراهش بیل زدم...
تا سهم خودمو برای خوب بودن بپردازم....
خوب بودن؟؟؟...نه..!!
مقبول جامعه بودن....!!!
و امروز برای اینکه مردی با دست خالی از نون ، اشک رو از روی گونه های تب دار بچه ی گرسنه اش پاک نکنه ...
هیچ کاری نتونستم بکنم...
هیج کاری...
تنها اینکه یک روز بهش کار بدم... و حقوقشو از جیب خودم بدم..(چون شرکت به کار اون نیاز نداشت...چیزی که آرزو میکنم هرگز متوجه نشده باشه...)
اما این کافیه؟
آیا فردا این بچه گرسنه نیست؟...
و اون مرد شرمنده؟...
آیا اینها تنها (( اینها ی)) اطرافمون هستند؟
چه اتفاقی برامون افتاده؟....
آها.ا.ا.ا.ا.ا.ا.ی!
با تو ام!
ایرانی!
با تو....
(با خودم...)...