توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

از شب نوش و گریه و وداع با بندر عزیز و آمدن به این هیولا(تهران).

من اولین کادوی ازدواجمو گرفتم....شعری که باهاش کلی حال می کردیم...گریه....خنده....جزو اولین شعرهای زیباش بود و حالا اونو به من هدیه کرد..

از نقابدار نازنینم....عزیزم متشکرم...

 

 *  *  * 

 

دلم از عشق تو ویزان شد امشب

میان کوچه سرگردان شد امشب

رسیدم تا که بر محضر چشمت

شدم این نرگس خمارت امشب

میان ان دو چشم چون غرالت

خیال مست من حیرانت امشب

منم بین طالایی موج موهای کمندت

رفیق و همدم گلزارت امشب

ایا شیرین جان خسرو ندانم

بدان از عشق تو فرهادم امشب

 

بگفتا عشق من یار شتابان

 

غزل را گفته ای هجران کن امشب

 

 
ما بردیم....سمیه و من!
حالا کی میخواد اولین تبریکو بهمون بگه؟!!....

روزی که دیدمش!!

سلام
میگم که بخندی...
امروز یه اتفاق جالب افتاد
برای موزاییک کاری کف نیاز به فرز بود
همون  چیزایی که باهاش سنگو می برن...
فرز که گفتم اینه...مال ما حفاظ نداشت
 من به عنوان سرپرست کارگاه رفتم وسیله رو چک کنم...
فرز رو روشن کردم...
گذاشتمش روی یه تیکه مرمر...
یه هو ترکشو دیدم...اما دیر...
۳۰۰۰ دور در دقیقه میچرخه....
فرز تیکه شد...
اومدو...خورد بیخ گوشم....
۲ سانت تا شاهرگم...
۳ سانت تا چشمم....
یه دهن برام باز کرد زیر گوشم به عمق ۱.۵ سانت و طول ۳ سانت....
و من هنوز زندم!!!!!
عمو عزراییل توی کارگاه مسافر کشی میکرد...
مسافر نداشت....خالی رفت....
اما من دقیقا دیدمش که بهم چشمک زد!!
اها...
قسمت خنده دارش اینه...
من جمعه میرم خواستگاری...
اما نه میشه حموم کنم نه میشه ریشمو بزنم...
تازه مثل چاقوکشها یه بانداژ گنده رو صورتمه...
زنم میشی؟
وسط بخیه کاری سمیه جون زنگ زد....
شاکی....
از بی توجهی من...
بعدا که بهش گفتم میخوام نگرانش نکنم و داستانو فهمید....
بیچاره گلم.... ضعف کرد...
اما من ناراحتم از صورتم موقع خواستگاری...
راستی...
ممکنه نصف صورتمم فلج شه!!
به خدا!!
یعنی دیگه نمیتونم معمولی باشم!
اگه حال داشتین برام دعا کنین...
 

قسمتی از یکی از اشعار هنرمند فقید بندر ((ابراهیم منصفی))

چشیای ناز مستش به یه غمزه خارم اشکو(کرد)...
بخدا کس که نادنت (نمیدونه)چه به روزگارم اشکو...
ای نه دست سرنوشتن که مو اند بی نوا بم...
که دل مو خار مهنت گل دست یارم اشکو...
جون خوش کسی ندیدن چون صورت جمیلش...
که گناه بت پرستی همه طرح و کارم اشکو....
ــــــــــــــــــــ
فکر نمیکردم...هیچوقت....که دنیا میتونه اینهمه زیبا باشه...
هرگز فکر نمیکردم....

..........

توی پوست خودم نمیگنجم.....

کله ام داره میپوکه!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
 
قرار برای جمعه عصر گذاشته شد!!!!!!!!
برای اشنایی و غلومی و این حرفا!!
اما یه چیزی!!....
حرفا که زده شده رفته پی کارش!!!!!
پس می مونه یه مشت مراسم فرمالیته!
من با  انسان ترین، شریفترین، زیبا ترین و پاکدامنترین دختر دنیا انتخاب کردیم نه اینکه انتخاب بشیم....این یه افتخار بزرگ نیست؟؟؟؟؟
 
 

یه آدم معمولی ....

برای اینکه یه آدم معمولی باشم 18 سال درس خوندم...

برای اینکه مرد بشم سخت ترین رشته مهندسی رو انتخاب کردم...

برای اینکه کسی بهم ترحم نکنه بزرگترین افتخار دنیا...پسر یک ((وطن پرست بالفعل بودن))  رو نفی کردم...

برای اینکه کارگر  زیر دستم احساس با ارزش بودن کنه حتی به همراهش  بیل زدم...

تا سهم خودمو برای خوب بودن بپردازم....

خوب بودن؟؟؟...نه..!!

مقبول جامعه بودن....!!!

 

و امروز برای اینکه مردی با دست خالی از نون ، اشک رو از روی گونه های تب دار بچه ی گرسنه اش پاک نکنه ...

هیچ کاری نتونستم بکنم...

هیج کاری...

تنها اینکه یک روز بهش کار بدم... و حقوقشو از جیب خودم بدم..(چون شرکت به کار اون نیاز نداشت...چیزی که آرزو میکنم هرگز متوجه نشده باشه...)

اما این کافیه؟

آیا فردا این بچه گرسنه نیست؟...

و اون مرد شرمنده؟...

آیا اینها تنها (( اینها ی)) اطرافمون هستند؟

چه اتفاقی برامون افتاده؟....

 

آها.ا.ا.ا.ا.ا.ا.ی!

با تو ام!

ایرانی!

با تو....

                    (با خودم...)...

 

 

 

 

  

کاش کرگدن نبودیم...

 مشخصات چه کشوری است؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 20میلیون فقیر،
 7 میلیون بیکار،
 4 میلیون معتاد،
300هزار زن تن فروش ؛
 14 میلیون بیمار روانى ،
600 هزار کودک کارگر ،
یک و نیم میلیون محروم از تحصیل،
8 میلیون بیسواد،
 180 هزار نابغه فرارى با 30 تریلیون و400 میلیارد تومان خسارت ناشى از فرارمغز ها،
 450 هزار تصادف در سال،
 40هزار بیمار ایدزی،
 سن بزهکاری زیر 10 سال،
کف سنی فحشا 14 سال،
و کف سنی اعتیاد 13 سال و...
 
اینجا ایران است...
 
 

....

واااااااااایییییییییییییییییییی
تا ۵ شنبه دیگه...
من دارم دیوونه میشم...
مامانجونم عمل چشم داره...
و تا اون روز نباید تکون بخوره
نمیخوام نوه ی ارشدشو تنها بذاره...
میخوام جای بابامو براش پر کنم
سمیه جونم هم ...مطمینم که میفهمه...
سمیه جون...
دوستت دارم...
مثل شرک...مثل کفر...

....

سلام....
شمارش معکوس من برای بزرگترین تحول زندگیم شروع شد...