توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

نشخوار هشتم: خط تولید و طرز مصرف یک کرگدن را رسم کنید!!

 

 

یه شب تو خوابگاه...سه سال پیش بود فکر می کنم...این مال اون موقع هاست...

............................................................................................................................

امشب...نه...امروز ...ساعت ۳ صبح...خود به خود یه چیزی منو هل داد که برم بالا و با یکی از دوستام صحبت کنم.(بالا  یعنی تخت بالاییم!!)

صحبت به هر طرفی کشیده می شد...بدون زین و افسار...

از هدف...از انگیزه...حتی انگیزه خود کشی!!

از أدمایی که ارزش الگو شدن رو دارن....

میگفتیم و می گدشتیم...

بحث هنوز هم میرفت و ما رو دنبال خودش می کشوند...بدون اینکه مقصدش روشن شه...

بذار خودمو روشن کنم...خواستم هدف زندگیمو معاینه کنم...اصلا زندگی چیه که ارزش اینهمه مصیبت رو داره...

چه دلیل قانع کننده ای هست؟؟؟

این یه مسیر اجباریه؟؟ قبول...اما کجاش اینقدر مهمه؟...منظورم ارزش وجود داشتن و جاودانگیه...

 

به دنیا میایم (چون مجبورمون کرده اند که بیایم)

شیر میخوریم (چون نیاز داریم)

لباس میپوشیم (چون نیاز داریم)

به مدرسه می ریم (چون به آموزش نیاز داریم)

پدر و مادر رو درک میکنیم (چون به عاطفه شون نیاز داریم)

درسو تموم می کنیم و یه شغل پیدا می کنیم (چون برای رفع نیازهای مادی به پول نیاز داریم)

پول در میاریم و کمی ازشو پس انداز می کنیم (چون به امنیت از حوادث اجتماعی  نیاز داریم)

ازدواج می کنیم (چون به آرامش و امنیت روانی نیاز داریم)

بچه دار میشیم(چون به ابراز محبت  نیاز داریم)

بزرگشون می کنیم (چون اونا جایی اند که برامون آشناست...)

و....

آخرش هم میمیریم چون مجبوریم!

خلاصه توی سه متر پارچه پیچیده می شیم و توی ۲ متر جا می خوابیم...چون راه دیگه ای نیست!!

 و چون بنده خوبی بودیم و کارای خوب خوب کردیم (اونم چون برای علاف موندن تا ابد به سرگرمیایی مثل رود شیرو عسل و حوری و چه میدونم درخت نیاز داریم!) با ابرار همنشین میشیم و خلاصه هم فیها خالدون (در آنجا جاودان خواهند بود)

 

کدوم پله ارزش زندگی جاودانه رو نشون می داد؟؟؟

میدونی؟ ارزش زندگی هیچ کدومش نیست...

انگار باید یه چیزی در ورای این داستان باشه...

مثل چیزی که پس سرت چسبیده باشه و تو به هر طرف نگاه کنی نمی بینیش...اما از این نتونه بهت نزدیکتر باشه...

آیا این همون چیزیه که أدمای موفقو به جلو هل میده؟....یا اونهارو شرایط هل میده و اون هم نیست...؟؟؟!!

راستی...شرایط یا انسان؟....کدومیکی اون یکیو شکل میده؟

هر کدوم رو که بگی برای اون یکیش کلی مثال نقض وجود داره...

از داستان چه کسی پنیر مرا دزدیده است مثال می زنم که توی اون چند تا موش توی یک هزارتو میگردند تا پنیر پیدا کنند و اگر جایی پنیر بود می موندن و میخوردند تا تموم شه و روز از نو...

یه جمله بود اونجا: (( گشتن در هزارتوی نا آشنا بی خطر تر از ماندن در راهروی بی پنیر است...))

حالا این شرایط و این فرد...

شرایط هستن که باعث میشن موش ما (هر فردی )  توی راهرو راه بیفته دنبال پنیر

 (که میتونه موفقیت تو زندگی باشه....یا پی بردن به راز دلیل  زندگی جاودان ....یا هرچی که برای فرد ارزش محسوب شه )...

اما وقتی شروع به گشتن کنه این خودش خواهد بود که شرایط جدیدش یعنی گشتن رو

( سوای از یافتن یا نیافتن) به وجود میاره...

اما معنی زندگی  جاوید انسان چیه؟

مگر نه اینه که این اتوبان تنها مسیریه که ما ناچار باید و باید طی کنیم؟

و مگر نه اینه که تمام خروجی های این اتوبان مسیرهای موازی اونن که کمی بعد به اون وارد می شن؟

و در این مسیر یکسان برای همه...فقط مناظری  که راننده ها می بینن کمی تفاوت می کنن؟؟

و مگر نه اینه که چراغ ماشین (عقل) یا موتور اون (عشق) هر چی که باشن و هر جور که کار کنن ربطی به طول مسیر ندارن؟؟

خیلی از اونایی که اول این بساط گفتم ارزشهای مقطعی زندگی هستن و نه قطعی....

 

وا..ا..ا..ا..ا..ی..ی..ی..ی..

 من باز هم مخم  ارور قاب میکنه به درو دیوار کله ام...

کمک...ک...ک...ک...!!!

 

ا..ا..ا..؟!!!

کرگدن رو چه به این حرفا!!؟؟...اصلا کی گفته  فکر کنی؟

تو فقط باید فهیم باشی...یعنی لال مرده...مثل ملت فهیم!!

تا حالا ملت فهیم به گوشت خورده؟...آفرین....اینم همونه!!

یعنی چی هی میگی ... ارزش زندگی!!!..ارزش زندگی!!... ارزش زندگی!!!

 

نشخوارتو کن بینیم بابا!!

 

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام...نمی‌دونم چی بگم...فقط قشنگ بود و پرمغز...البته با همش موافق نیستم ولی دیدگاه جدیدی دارید...جدید و جالب...موفق باشید...

tara 1385/02/15 ساعت 12:12

mesle harf zadane khodet

من...کرگدن 1385/02/15 ساعت 23:33

سلام
ممنون که سر زدی تارا
مگه ما هم رو می شناسیم....
یعنی از کجا میگی مثل حرف زدن خودمه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد