توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

نشخوار نهم: کرگدنی در دام نوستالژی!!

 

دیشب با سعید -دوستم- حرف میزدم...

یا دیروز ...

گفت: برنامت چیه؟ چیکا میخوای بکنی؟ راستی اون لیسانس کذایی تموم؟؟ بحثو عوض کردم...

راستی از عباس و حمید چه خبر؟

گفت: از عباس بی خبرم...اما حمید میره سر کار....پول در میاره و برای آینده برنامه می ریزه...

گفتم:   خودت چی؟

- من؟ هیچی...فوق دیپلم برای کار کردن  کم بود... من  لیسانس لازم!! میخوام کنکور بدم...

 

- سعید! عوض شدی...عوض شدیم...همه...هر چهارتایی مون...

 

 مزه گس بزرگ شدن پیچید تو دهنم...

 

- سعید! یه چندتا موی سفید سبز شده رو شقیقه هام...کم هم نیستن...

 

ـ میدونی؟...من موی سفید ندارم...چون اصولا مو ندارم....کلی از موام ریخته...

 

ملاجشو تصور کردم که تو این چند سال به تدریج استریپ کرده بود....پو..و..و..ف..ف..ف!!

گفتم: ای بابا...مو میخوای چیکا...سرت سلامت !!.....راستی یادته؟

- مگه میشه فراموش کرد اون روزا رو...

گفتم:شبای لب دریا رفتنو....بازی نور چراقهای جزیره هرمز رو...

- آتیش روشن کردنا... سیب زمینی پختن ها...

گفتم: یادته یه شب که آتیش روشن کردیم پلیس مبارزه با قاچاق اومد گرفتمون؟!! که دارین قاچاق میکنین؟؟

و ما در حال  قاچاق سیب زمینی پخته بودیم...و یک حلب خالی روغن که باهاش قاچاق موسیقی می کردیم؟..در حالی که در تنبونهامون محل صدور حرکات موزون به طرز ماهرانه ای جا سازی شده بود؟

- آره... یادمه....

ادامه دادم...

سعید...یادته ۴ نفری می رفتیم لب ساحل دزدکی سیگار بکشیم که زود تر بزرگ به نظر بیایم؟

.....رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید...

یادته حمید حتی یه بارم نتونست فرق سر سیگارو از تهش تشخیص بده؟...اونقدر این کار تکراری شده بود که اسمش شد یادواره حمید اسلامی!

یادته با همه مخالفتهایی که از طرف آدمای خشک مقدس میشد ما 4 نفری برای امام علی توی مسجد جشن تولد گرفتیم و همه محله رو دعوت کردیم؟؟ و با اینکه اهل محل همه ازمون قدر دانی کردن..اما حرفای

 شیخ حکیم بزمجه ما رو از مسجد و اسلامو همه این بساطها فراری کرد؟...

خودمونیم...باید ازش قدر دانی کرد... اسلام به همچین بازاریابی نیاز داشت ها...!!!

یادته فال حافظ گرفتیم که بگه آخر عاقبت رفاقت ما ۴ تا چی میشه؟

                         پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

                        فی بعدها عذاب(بن) فی قربها سلامه

 

و چقدر ذوق کردیم...

 

یادته...تو شبای آخر بندر بودنم؟...شب رو تا صبح بیدار نشستیم و شعر خوندی برام...و ساز زدی...

و من....آ خ..خ..خ..خ.. یادش به خیر...اولین باری که

 شعر پوستین پشمیتو خوندی اونجا بود و چه شب ماهی بود...

آره اقا سعید...عوض شدیم...

دور شدیم از هم....هر کدوممون یه یه جای این مملکت به یه چیزی سرمون گرم شده...

 

قولهای صادقانه بچگیمونو فراموش کردیم... اما هنوز ادعا می کنیم که سر همون صداقتیم...نیستیم...

نه...نیستیم مایی که حتی جرات اعتراف به این که

 (( یه عمره... به خودمون...از صداقتمون دروغ گفتیم))

 رو نداشتیم...نداریم....

آره...

 

همه ما  عوض شدیم...

 

روز به روز ....

 

 بیشتر...و بیشتر...

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علی 1385/02/16 ساعت 03:12 http://abehzadian.blogsky.com

سلام جیگر!
باحال بود!
گلچین کامپیوتر نه! گلچین دانش اری!
یا حق.

محمد- اتاق ۲۴- دزفول 1385/02/16 ساعت 09:57

وقتی داشتم اینا رو میخوندم، گریم گرفتو
الان هم که دارم این رو تایپ میکنم تو چشمام پر اشکه.
یواشکی پاکش کردم تا همکارم نبینه.
ههههییییی
راست میگی. ما بدون اینکه بفهمیم داریم بزرگ و بزرگ تر میشیم.
تا ببینیم بالاخره این جبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ما به کجا میرسونه.
ولی این خاطرات خیلی ارزش دارند.
خوش به حال اونهاییکه خوبشو دارند.
موفق باشی .

سلام
عالی !! چه قد خوبه آدم دوستای قدیمیشو فراموش نکنه به این مگن معرفت آفرین

با تمام شرمندگی برای تما لحظاتی که به یا تو نبودم .
لینکت رو گذاشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد