توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

توهمات کرگدن فهیم جیبی

۞هیچکس بی دامن تر نیست،اما پیش خلق... دیگران پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم۞

نشخوار پانزدهم: قهرمان من.....

من یه آدم خوب میشناسم

سال 1358وقتی ازدواج کرد 24 سالش بوده

5 ماه بعد ایران وارد جنگ شد

اون آدم خوب خونوادشو از آبادان به شیراز رسوند

اما کنارشون نموند

خاکش...مادرش....مادر همه ما....در حال احتضار بود...

اون موقعها بسیج وجود نداشت که بشه برچسب خشک مقدس به جوون خوب زد ...

اون موقعها ارتش به خوزستان نرفته بود تا جوون خوب بتونه از خودش صلب مسؤولیت کنه...

پس با برادرش به آبادان برگشت...

اون شیرها تا آخرین نفس از بیشه شون دفاع کردن و جون دادن...

از بهمن 1358هیچ خبری از اونا نبود...نرسید...

این در حالی بود که جوون خوب حتی نتونست فرزندشو یک بار ببینه...

اون مرد خوب قهرمان منه...

اونی که حتی قبری برای پسرش نگذاشت که  بتونه ادای درد دل کردن با پدرشو در بیاره ...

قهرمان من....

الان افتخار پسرش اینه که قهرمانش برای اون چیزایی که اینها تو بوق و کرنا اعلام میکنن...

 نرفت...

اون برای من رفت....برای ما....

 

((برای مادر... برای ایران...))

 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر

از اینکه در قسمت به روز شده ها در بالای نام کرگردن قرار گرفتم بی نهایت خوشحالم چرا که اگر در بر خلاف این صورت میگرفت الان معلوم نبود که زنده بودم یا خیر.
دوم اینکه کرگردن عزیز از آشنایی باشما خوشبختم

مژده 1385/03/09 ساعت 13:55 http://me2.blogsky.com

نگو قهرمان من
مطمئن باش اون قهرمان همه ماست.

ممنونم مژده جان...
درسته ...
(( قهرمان من)) زیادی خودخواهانه بود.

هیچ 1385/03/09 ساعت 14:10 http://no-one.blogsky.com

بله، ولی ای کاش همه میتونستن اینا رو درک کنن!!

درک میکنن...
اما بروی خودشون نمیارن...
دلیلش رو میدونی ...نه؟!

salam.didi up kardi nagofti lol...are vaghean hata goftan ghahraman vase ye hamchin kasayi kame.afsos chi fkr mikardan chi shod.alanam farghi nadare ye seri javoon boodan mesle man.age alanam hamin oza dobare pish biyad chi mishe?

بابا من چه جوری خبرت کنم که آپم...وقتی عضو خبرنامه نیستی!!

خود میخواهیم که سرباز باشیم و سربازها همیشه میمیرند .

کی بخیله
من اما حرفم چیز دیگه ایه...
خوشحالم که سر در نیاوردی قارپوز جان...

سمیه 1385/03/09 ساعت 14:50

من...
مختار جون من به عزیز مون که الان نیست... به تو و دیدی که تو نسبت به این مسئله داری...افتخار میکنم
و مطمئن باش اون کسایی که باید و شعورشو دارن قدر این همه فداکاری رو می دونن
وووووووووووووووو...

ممنونم...
به دیدی که عزیز ترینم نسبت به عقایدم داره افتخار میکنم.
میدونم که میدونستی...
اما باز هم گفتم...

آیدا 1385/03/09 ساعت 19:14 http://ayda16.blogsky.com

سلام. مرسی اومدی پیشم. از راهنماییتم ممنونم. خیلی وقته که میخوام این کارو بکنم. باید یه وقتی خالی کنم واسه انجامش. خب تو امتحاناس و ... .

گیلاسی 1385/03/10 ساعت 16:32

خودت می دونی اگه یکی از ته دل درکت کنه خودمم.....
اونا وظیفه شون نبود برن.... اینو یادت باشه....
با کارگرا مقایسه نکنشون...هدفشون خیلی والا تر بوده....
من چیزهای می دونم که شاید فقط تو د رمورددش شنیده باشی... اینکه زمان شهادتشون رو می دونستن...اینکه چهرشون نورانی شده بوده اینکه از همه خدا حافظی کردن تو اخرین مرخصی...وووو
چیزای که فقط تو می فهمی و من.

محمد- اتاق ۲۴- دزفول 1385/03/15 ساعت 00:52

سلام عزیزم. خوشحالم که دارم دوباره نوشته هاتو می خونم.
مختار باورم نمی شه که . . . .
وقتی این نوشته ات رو خوندم احساس کردم خیلی ازت دورم. یا بهتر بگم فکر کردم که ژهلوی تو خیلی کوچیکم.
منو خیلی منقلب کردی.
دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد